جدول جو
جدول جو

معنی دغ بنی - جستجوی لغت در جدول جو

دغ بنی
بافته ی گردی از ترکه که زیر دیگ گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ زَ)
عمل و شغل دف زن. رجوع به دف و دف زن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس. واقع در 87 هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو قشم به باسعید. 180 تن سکنه. آب آن از چاه و باران تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. سکنۀ آن 439 تن می باشد. آب آن از رودخانه فیروزآباد و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بُ نِ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 65هزارگزی خاوری دژ شاهپور. سکنۀ آن 420 تن می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در هشت هزارگزی شمال باختری دوست محمد. سکنۀ آن 261 تن می باشد. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
منسوب به دغان که نام جد ابونصر احمد بن عفواﷲ است. (از الانساب سمعانی). رجوع به دغان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تیره ای از طایفۀ زلقی ایل چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(دَ کُ)
چیزی چون بالش و رفاده به صورت دایره انباشته به پشم یا پنبه یا جامه پاره ها یا حصیر بافته شده که آن را در جامه ای گرفته بر در دیگ پلو و چلو نهند تابخاری که از درون دیگ متصاعد شود به خود کشد و دوباره بصورت قطرات آب در دیگ نریزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ نَ)
دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 42هزارگزی باختری ششتمد. دارای 165 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. شغل اهالی: کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ نِ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 904 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بینی
تصویر دو بینی
دو تا دیدن هر شی احولی، دو رویی منافق نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بین
تصویر دو بین
آنکه یک چیز را دو تا بیند احول، دو رو منافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بند
تصویر دو بند
دوتایی (حاشیه) حاشیه جفت
فرهنگ لغت هوشیار
صرف نظر کن، در گذر
فرهنگ گویش مازندرانی
دست بسته، از کار افتاده و ناتوان، دست بند زنانه، درگیر کار
فرهنگ گویش مازندرانی
دم در، قسمت پایین در
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند نر درشت اندام
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پل سفید شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
درگیری دو حیوان مثل سگ و شغال، زیر و رو شدن، بالش، متکا، زیر سری
فرهنگ گویش مازندرانی
بینی کوچک، بینی ظریف
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که به عنوان اهرم به ریسمان دسته ی علوفه یا هیزم وصل
فرهنگ گویش مازندرانی
کفگیر یا ابزار دیگری که برای کندن ته دیگ استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
مواظبت، مراقبت، زندانی
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی در روستای مرزی دره ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر شدن، از وقت گذشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
نانی که در زیر خاکستر پزند، نوعی نان چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
نواری چرمی که جهت نگاهداری پالان در زیر دم اسب قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
چادرشب
فرهنگ گویش مازندرانی
ابنی، بن قل، زیرآبی، شنای زیرآب
فرهنگ گویش مازندرانی
بدو، امر دویدن
فرهنگ گویش مازندرانی